شرح شرمندگی ما نزد «سیدمحمد»

وطن امروز ۳۰ مهر ۱۳۹۷

قصه‌ای دارم با این زانوی قبلا جراحی‌شده! آیا امسال هم سعادت زیارت اربعین را دارم یا نه! و باز هم همان جنگ همیشگی عقل و عشق! با خانمم که باشد؛ البته باید همین متن را هم بی‌خیال شوم و بیفتیم به بستن بساط کوله! صبحی در راه سر کار، واقعا مردد شده بودم و در مرز تصمیم برای نرفتن، که «رادیواربعین» دوباره هوایی کرد مرا! به صورت زنده داشت مصاحبه می‌کرد با عاقله‌مرد عراقی که خانه‌اش در کربلا را ۲۰ روز کامل در اختیار زوار اربعین شهادت امام حسین علیه‌السلام قرار داده! خودم سال پیش چند نمونه را دیدم! مثلا «سیدمحمد» که ساکن کربلا بود و خانه‌اش- از راه نجف- ابتدای شهر! خب من فقط ربع آخر راه نجف به کربلا را پیاده آمده بودم اما باز هم چنان پاهایم داشت می‌لرزید که ورودی کربلا، گوشه خیابان دراز کشیدم! زانوی پای چپم داشت می‌ترکید! پسرکی که بعدها فهمیدم پسر سیدمحمد است، پرسید: «استحمام؟!» من و همراهان گفتیم: «نعم!» و همین شد که ۱۰ دقیقه بعد، جاکن شدیم در حیاط باصفای خانه سیدمحمد! حیاطی که کنار دیوارش ۱۰ تا حمام داشت و چند تای دیگر هم داشت می‌ساخت! و تا نوبت من شود، خود سیدمحمد بنا کرد ماساژ پاهایم! آن هم با روغن زیتون! و خدا می‌داند چقدر ماهرانه ماساژ می‌داد و مدام می‌گفت؛ «هیهات! اینجا زائر حسین، غریب نمی‌ماند»! و همین‌طور به فارسی! آب به ما داد، آبمیوه به ما داد، میوه به ما داد، چای به ما داد، ناهار به ما داد؛ بعد هم که نوبت استحمام شد، یکی از آن حمام‌ها را در اختیارمان گذاشت! حوله هم که نداشتیم، خودش به ما داد؛ «حوله خودم است ولی شسته‌شده و تمیز»! از حمام که آمدم، فهمیدم لباس‌هایم را برده انداخته ماشین و گذاشته روی بند تا خشک شود! جوری به آدم خدمت می‌کرد کأنه بدهکارمان است! والله نوکر این‌جوری خدمت نمی‌کند به ارباب! بعد از حمام هم درآمد که؛ «تا ۲ ساعت نخوابی، نمی‌گذارم بروی!» القصه! دراز کشیده بودم و هنوز سنگین نشده بود چشمم که به یکی از همراهان گفتم: «خدایی اگر در میدان انقلاب تهران، یک عراقی جلوی مرا بگیرد که «زائر مشهدم و فقط می‌خواهم ۲ ساعت در خانه تو در این شهر، استراحت بکنم؛ آیا راهم می‌دهی یا نه؟!» چیست پاسخ من!» و راستش همان جا حتم کردم که این خصوصیت عجیب و غریب که میهمان را در مقام عمل، تاج سر خود بدانی و حمام و حوله و بگو تمام خانه خود را در اختیارش بگذاری، تنها و تنها مختص عراقی‌هاست، آن هم به واسطه تأثیر همنشینی با مظاهر وفایی چون حسین و عباس! و تازه آخرش کلی هم شرمنده باشی که «ببخشید اگر این چند ساعت به شما بد گذشت!» و تأکید مؤکد که «نامردی اگر باز بیایی کربلا و سری به ما نزنی و ما را قابل ندانی! به خدا بیشتر از این برنیامد از دستم! سال بعد به خود آقا قول داده‌ام که تعداد حمام‌ها را اقلا ۲ برابر کنم! کمی بدهی دارم و الا همین امسال ساخته بودم‌شان!» یعنی همین الان هم دارم خجالت می‌کشم از روی سیدمحمد! ببین چیست مقدار خجلت حقیر از روی مبارک امام عاشورا! آیا من مستحق این همه لطف بی‌حد هستم که سیدمحمد کنار دامادها و پسرهایش بنا کند ماساژ پاهایم؟! و مگر چنین صحنه‌هایی را در کجای این عالم می‌توان سراغ گرفت الا در راه زیارت اربعین؟! و تو ببین «این حسین کیست که» این همه به حرمت او، قدر و منزلت دارد زائرش، ولو زائر روسیاهی چون حقیر! جا دارد همه جامعه‌شناسان آثار خود را در آتش بیندازند، اگر هنوز کربلا نرفته‌اند و اگر هنوز زائر اربعین نشده‌اند! سیدمحمد می‌گفت: «حاضرم جانم را هم بدهم، بلکه خم به ابروی زائری نیاید، به روح عباس!» دست را بگذار روی سینه‌ات و سر را خم کن و دل را ببر کربلا و بگو: «السلام علیک یا اباعبدالله»!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۲ دیدگاه

گازانبری علیه رسانه ملی

وطن امروز ۲۶ مهر ۱۳۹۷

امیراکبر شهیدی: سنگ تمام گذاشتند زنجیره‌ای‌ها این هفته برای مجری ۹۰ اما بیاییم موضوع را از این دریچه نگاه کنیم؛ فرض کنید خبرنگار یا دبیر سرویس فلان زنجیره‌ای با این اتفاق کاملا مرسوم در عالم رسانه مواجه شود که متنی از متن‌هایش یا صفحه‌ای از صفحاتش بنا به هر دلیل اجازه چاپ پیدا نکند اما او عوض تمکین از نظم و نسق روزنامه، برود ماجرا را بگذارد عدل کف دست آن خبرگزاری رقیب و سایت حریف! کاری که قبلا هم در نمونه‌های مشابه تکرار کرده! جز این، مکرر در همان روزنامه- و نه حتی در پیج شخصی‌اش!- علیه خط مشی آن روزنامه نوشته و آنقدر آب به آسیاب مخالفان آن روزنامه ریخته که شگفتا! مخالفان کلیت آن روزنامه، بارها و بارها او را و مندرجات او را تحسین کرده‌اند! قطعا کار سختی نیست حدس واکنش مدیران آن روزنامه! حالا همین زنجیره‌ای‌ها شاکی از صداوسیمایی هستند که انصافا در تحمل این مجری لوس، دیگر شورش را درآورده! هم در مسائل فوتبالی و هم صدالبته در مسائل سیاسی، کرارا شاهد خروج شومن ۹۰ از بدیهی‌ترین موازین رسانه ملی بوده‌ایم که مع‌الاسف از دوره ضرغامی کلید خورد و تا الان هم ادامه داشته! قطعا پربیننده بودن هیچ برنامه‌ای در هیچ رسانه‌ای، دلیل بر آن نمی‌شود که مجری آن برنامه، خود را تافته جدابافته بداند، چه رسد به رسانه ملی! القصه! دوشنبه‌ای که گذشت، فوتبال مهم انگلیس و اسپانیا بود در مدل جدیدی تحت عنوان لیگ ملت‌های اروپا و لیگ خودمان هم تعطیل! لذا بنا بر پخش زنده فوتبال شد! بعضی‌ها به شهادت طعنه‌هایی چون «سیمای لاریجانی» و «رسانه میلی» حاضرند سر به تن صداوسیما نباشد اما خدا نکند یک مجری همان را بگوید که باب میل‌شان باشد! طرف را می‌نشانند فوق بازی کاملا مهیج کذا! و جالب اینکه با وجود هواداری بی‌مبنا از این مجری- که تخطی محض از اصول رسانه کرده!- خود را پرچمدار اخلاق و حرفه‌ای‌گری در عالم رسانه هم می‌دانند! کیستند حالا زنجیره‌ای‌ها؟! الا قلم‌به‌مزدهای قبیله موسوم به اصلاحات؟! طرفه حکایت اینجاست؛ در دوره زعامت اصلاح‌طلبان عاشق فرهنگ(!) و دوستدار هنر(!) و هواخواه رسانه به‌ماهو رسانه(!) در شهرداری تهران، چنان بلایی سر «مجلات همشهری» آوردند که داد نویسندگان عمدتا جوان آن جراید به هوا بلند شده! آنی فرض کنید این برخورد چکشی و فی‌الواقع گازانبری، زمان قالیباف رخ می‌داد؛ همین زنجیره‌ای‌ها چه می‌کردند با او؟! ما اما به پاس موازین عالم رسانه، هرگز ورود خاله‌زنکی به مسئله نکردیم و حرمت تحریریه همشهری را حفظ کردیم! عجیب نااهلان و نامحرمان رسانه و قلم هستند این زنجیره‌ای‌ها! حد ندارد وقاحت‌شان یعنی!

ارسال شده در صفحه اصلی | یک دیدگاه

ما هم شما را دعوت می‌کنیم به محاکمه

وطن امروز ۲۱ مهر ۱۳۹۷

آن روز که ناظر بر توطئه تعویض جای شهید و جلاد، هشدار داده شد، گمانم فقط از آن رو نبود که مراقب باشیم مبادا سردار شهید مرصاد در مصاف با منافقین، مظلوم واقع شود! هزاری هم این نامزد و آن کاندیدا با سوءاستفاده از ایام انتخابات و به طمع ۴ تا رأی بیشتر از اقشار آنچنانی، حق را وارونه جلوه دهند، باز هم صیاد، صیاد است و «الله» پاسدار حرمت خون شهیدان! لذا نقشه شوم عوض کردن جای شهید و جلاد، بیش از آنکه مراقبت از «خون آسمانی‌ها» را‌ طلب کند، حفاظت از «خون ‌دل زمینی‌ها» را می‌طلبد! و مگر نه آنکه در روز روشن می‌خواهند کاری کنند که جمهوری اسلامی به خاطر محاسنش نیز شرمنده باشد؟! بله! یک وقت هست رهبر انقلاب؛ صدالبته به علت قصور و تقصیر دولت یا حالا بگو دولت‌ها در زمینه تحقق عدالت، در حالی ابراز شرمندگی می‌کنند که امثال حسن روحانی را نه اراده نظام، که فی‌الواقع رأی مردم بر سر کار آورده! این از مسلمات یک رهبری دینی و اخلاقی و اسلامی و انسانی است؛ اگر از یاد نبریم ولایت‌فقیه، تنها یک رهبری سیاسی نیست! اگر ولی‌فقیه، فقط یک رهبر سیاسی بود، لابد می‌آمد وسط میدان و مثل الباقی سیاستمداران، ژست «دیدید گفتیم» می‌گرفت: «حالا می‌فهمید چرا گفتم دود رأی بد شما به چشم خودتان می‌رود؟!» نه اما! کمبودی هم اگر هست، اولا نخستین نفری که اظهار شرمندگی می‌کند، رهبری جامعه است و ثانیا عوض بروز رفتار و گفتار پوپولیستی، تا حد ممکن از دولت، حمایت همراه با هدایت می‌کند! «دولت» هم راستش در بهترین تعریف یعنی «رأی اکثریت ملت»! باری در متنی اینستاگرامی در وصف حضرت آقا، این عنوان را به کار بردم که ایشان «همان سید ۸۸» است! اگر این روزها حضرت آقا پای کلیت قانونی این دولت ایستاده‌اند، آن روزها هم ایستاده بودند پای کلیت قانونی دولت ماضی! آن روزها بدخواهان، اینجور القا می‌کردند که ولی‌فقیه، عاشق چشم و ابروی فلانی است! و شگفتا از این طنز تاریخ که این روزها اقلا بعضی از اطرافیان همان فلان، مولای ما را عاشق چشم و ابروی رئیس این دولت می‌خوانند! نخیر! این همه، تنها و تنها مؤید احترام جمهوری اسلامی به «جمهور» و «جمهوری» و «رأی مردم» است، صرف نظر از آنکه آن رأی، رأی نظام هم بوده یا نبوده! این نیز گفتنی است که رهبر انقلاب به بهانه دیدن «رأی مردم» و به شهادت همان شرمندگی که نوشتم، هرگز غافل از «داد مردم» نیستند اما منش و روش ایشان، حتی‌المقدور این است که اصلاح امور، از مجاری قانونی انجام شود! لذا دولت و اساسا قوای سه‌گانه، هم حمایت می‌شوند و هم بعضا تذکر سفت و سخت می‌شنوند که ناگفته پیداست من و شما مطلع از همه این تذکرات نیستیم! از قضا، همین حسن نظام را می‌خواهند عیب جمهوری اسلامی جا بزنند! همه که خب نه اما شماری از کسانی که این روزها شورای نگهبان را بابت بعضی تأییدصلاحیت‌ها شماتت می‌کنند و عیب «فقدان اقتدار» برای نظام می‌پیچند، همان کسانی هستند که اگر مثلا سال ۹۲ این شورا صلاحیت حسن روحانی را برای نشستن پشت رل مجریه احراز نمی‌کرد، عیب دیگری بر نظام متصور می‌بودند؛ «فقدان آزادی»! احترام به رأی مردم اما حسن نظام جمهوری اسلامی است! و حقیقتا آقا «همان سید ۸۸» است! حضرت آقا آن روز زیر بار بدعت ابطال انتخابات نرفتند و امروز هم نمی‌روند! دولتی که از ۹۲ به این طرف بر سر کار است، با همه نواقص انصافا زیاد و بعضا نوبرانه‌ای که دارد، یک «دولت قانونی» است، لذا- تا آنجا که بشود- سخن باید از «حل کردن مشکلات» گفت، نه «منحل کردن دولت»! و البته ما در جمهوری اسلامی، بن‌بست نداریم! نه روزی که در رمضان و کربلای ۴ دچار شکست یا حالا بگو عدم‌الفتح شدیم و نه حتی روز رحلت امام، نظام دچار بن‌بست نشد! در روزگاری که تهیه سیم‌خاردار، از جمله دغدغه‌های نظام ما در عرصه جنگ تحمیلی بود، ما دچار بن‌بست نشدیم؛ حالا دچار بن‌بست شویم که نسبت به آمریکا، دست برتر را در منطقه داریم؟! طرفه حکایت اینجاست؛ در عصر کمبود سیم‌خاردار نیز، ایمان و اراده و عزم و انگیزه انسان برآمده از انقلاب اسلامی تا آن حد بود که شهید علی چیت‌سازیان، این جمله حقیقتا گهربار را بگوید: «اگر می‌خواهی از سیم‌خاردار دشمن عبور کنی، ابتدا باید از سیم‌خاردار نفس بگذری!» و همین است که ما مدعی هستیم جبهه و جنگ، یک دانشگاه بود؛ «دانشگاه انسان‌سازی»! این هم حسن دیگر نظام جمهوری اسلامی! چرا بعضی‌ها می‌خواهند این محسنات را عیب نشان دهند؟! و چرا ترویج فرهنگ شهادت را مروج خشونت می‌خوانند؟! آیا ما باید شرمنده باشیم بدان علت که در حد وسع‌مان از شهدا می‌نویسیم یا کسانی که حتی زیارت عاشورای سیدالشهدا را نیز دارای بار خشونت‌خواهی خواندند؟! پس تعویض جای شهید و جلاد، سرفهرستی است که شامل بسیاری از مفاهیم می‌شود! از جمله؛ معایب خواندن محاسن نظام! حاج‌قاسم سلیمانی، حاج‌حسین همدانی و شهید محسن حججی از افتخارات نظام جمهوری اسلامی هستند! شهید طهرانی‌مقدم نیز! شهیدان هسته‌ای نیز! صنعت هسته‌ای نیز! صنعت موشکی نیز! از قضا نحوه تعامل آمریکا فقط در موضوع برجام نشان داد شعار «مرگ بر آمریکا» نه‌تنها حق مسلم ملت ما، بلکه افتخار ملت ما نیز هست! «مرگ بر اسرائیل» که جای خود دارد! حال آیا زیبنده است هر کجا که در حوزه اجرایی و اقتصادی به مشکل برخوردیم، با این بهانه که «بهانه را از دست دشمن بگیریم» جوری عمل کنیم کأنه ما بابت سردار سلیمانی و شهید همدانی و لاله سرجدا و قهرمان موشکی و صنعت هسته‌ای و صنعت موشکی و شعارهایی که می‌دهیم، شرمنده استکبار جهانی هستیم و بدهکار کاخ سفید؟! کم مانده کارمان برسد به جایی که به جای این مطالب، بنویسیم: «شرمنده آقای صدام! شهدای ما اشتباه کردند که خرمشهر را آزاد کردند و حصر آبادان را شکستند! بهانه‌هایی بود که دست شما دادند اما شما لطف کن و ما را ببخش!» به خدا نمی‌دانم خنده کنم یا گریه! اما خوب می‌دانم که فی‌المجلس، جای یک مثال است! تیم فوتبالی را فرض کنید که مهاجم نوکش به هر علتی؛ یا نداشتن شم گلزنی یا عدم تغذیه مناسب توسط هافبک‌ها، ضعف در باز کردن دروازه حریف دارد اما عوض اصلاح این نقص و نیز ناشی از زیاده‌خواهی مدیران و مربیان رقیب، راضی به این خفت شود که دست گلر خود یا پای مدافعان خود را ببندد که از قضا عالی هستند در دفاع! آیا مضحک نیست که تقاص گل نزدن دولت در حوزه اقتصاد را، شهید و رزمنده سپاه قدس ما بپردازند که در مقام دفاع دارند کارشان را بخوبی انجام می‌دهند؟! یکی دیگر کار نمی‌کند یا کار خود را به درستی انجام نمی‌دهد؛ گیر بعضی مجالس را ببین که به کجاست! حضور ما در منطقه مقاومت، حسن جمهوری اسلامی و افتخار نظام است لیکن اگر جایی ضعف داریم، چرا این حسن را عیب بخوانیم؟! من حالا در این متن، هیچ کاری به منطق حماسی و عزت‌مدار حضورمان در منطقه ندارم و تنها از منظر عقل دنیایی به ماجرا نگاه می‌کنم! آیا به حیث اقتصادی و نیز صدالبته تلفات انسانی، کدام به صرفه‌تر و کم‌ضررتر است؛ جنگیدن با حرامیان در همین خاک خودمان یا نگه داشتن دشمن در همان سنگرهای ابتدایی خودش؟! و آیا ما بابت این کار دوم، به استکبار جهانی بدهکاریم؟! یا بهانه دادیم دست او؟! من همین جا بنویسم که اساس بهانه ندادن دست دشمن و دشمن‌دوستان، حتما مداقه‌ای درست است! اینکه ما مراقب باشیم حتی در راه حق‌مان نیز جوری عمل کنیم که گزک دست دشمن ندهیم! این اما یک مسئله است و معذرت می‌خواهم؛ باج دادن به دشمن، مسئله‌ای دیگر! آری! ما در هر ۲ حوزه حقوق بشر و تروریسم، طلبکار از آمریکا و آمریکازده‌ها هستیم، نه بدهکار شیاطین! آن حسابی که باید شفاف شود، حساب کمک کاخ سفید به تکفیری‌ها و تروریست‌هاست، نه حساب سپاه قدس که دارد دشمن ایران را در همان سنگر ابتدایی متوقف نگه می‌دارد! جای بسی حیرت است! نامردان قبیله FATF در حالی که مشغول دوشیدن هر روزه آل‌سعود و نوچه‌هایش هستند، خواهان شفافیت مالی سپاه قدس برای خودشان هستند که اگر در عراق و سوریه و کجا و کجا نرود و نجنگد و کمک‌حال آن کشورها در جهاد با حرامیان نشود، چند صباح دیگر چکمه تروریست‌ها را مجبور است در خاک خود تحمل کند! حال سئوال اینجاست: چه کسی باید حساب خودش را شفاف کند؟! آمریکایی که از ۲ اقیانوس آن‌ورتر آمده منطقه ما و هر کجا هم رفته، محصولش جنگ بوده و تفرق و ویرانی یا ما که در حال جنگ برون‌مرزی با دشمن خودمانیم؟! همان دشمن که حتی با وجود این جنگ عمدتا مستشاری هم، هر از گاهی حوادثی تروریستی مثل بهارستان و اهواز را می‌آفریند؟! آن‌وقت آیا ذلت‌بار نیست که ما تن به مصوبه‌ای بدهیم که بانیان بیرونی‌اش، از تروریست‌ها حمایت می‌کنند و در عین حال، حاج‌قاسم عزیز ما را تروریست می‌خوانند؟! کسی که عمری سینه‌اش سپر بوده علیه متجاوز و تروریست، آیا درست است ناشی از روح مستور در فلان مصوبه بهمان مجلس ما، تروریست خوانده شود؟! و مستوجب شفافیت حساب آنجا که فرمانده‌اش است؟! والله ضعف در فرماندهی اقتصادی است، نه فرمانده نظامی ما! و نیک اگر بنگری، این کم‌کاری و کج‌کاری دولت و مجلس است که دست دشمن، بهانه می‌دهد! روزهایی است که مدام فکر می‌کنم «جمهوری اسلامی» از آنجا که یک «نظام» است، حتی از «انقلاب اسلامی» هم مظلوم‌تر است! بعضا به جبر روزگار و نیز خاصیت نظام‌های جمهوری که اوایل متن برشمردم و بعضا به این علت که اداره‌های نظام هم مظلوم گیرآورده‌اند گویا جمهوری اسلامی را! «وطن‌امروز» و «کیهان» و چند رسانه انقلابی دیگر، در راستای دفاع از نظام- بخوانید مردم- و بدیهی‌ترین حقوقش، تیتری در نقد مصوبه کذا می‌زنند و هنوز امضای قلم‌شان خشک نشده، بفرما دادگاه! کم مانده از هیأت نظارت بر مطبوعات بخواهیم؛ بیا خودت اصلا تیتر بزن! ما مجلس‌نگار یا دولت‌نگار و میرزابنویس که نیستیم! روزنامه‌نگاریم و تحلیل داریم برای خودمان که الحمدلله در موضوع موردنظر هم همان را نوشتیم که مراجع، هم قبل از این مصوبه گفتند و هم بعدش! حالا واقعا چرا باید برویم دادگاه؟! آیا ما چون حزب‌اللهی هستیم، شامل حال حقوق بشر نمی‌شویم؟! رئیس قوه خواستار اعلام جرم می‌شود برای روزنامه‌نگاری که با یک دروغ، در آن واحد، صدمه به امنیت ملی ۲ کشور ایران و عراق می‌زند، آن‌هم در ماه محرم و عجبا که با گذشت نزدیک به ۵۰ روز از این تذکر، هیچی به هیچی! بعد ما حکومتی هستیم و وابسته؛ قلم به مزد آن طرف، مستقل و وارسته! و مفتخر به پز اپوزیسیون! نازک‌تر از گل هم که به او بگویی، شاخک‌های حقوق بشر سران کاخ سفید بنا می‌کند جنبیدن! بله! من گاهی بویژه در مجازستان از تقابل «اداره‌های جمهوری اسلامی» با «اراده‌های انقلاب اسلامی» می‌نویسم لیکن حق آن است که از مظلومیت جمهوری اسلامی بنویسم، آنجا که حتی اداره‌های نظام هم متوجه مسائل نیستند! بر مجلس فرض است معطوف به مشکلات اقتصادی، گریبان دولت را بگیرد یا خواسته یا ان‌شاءالله ناخواسته یقه سپاه قدس را؟! سیف یا سردار؟! اساسی‌ترین پرسش این است: «برجام آیا تجربه‌ای شد که به عینه بفهمیم راه گشایش اقتصادی، سازش سیاسی نیست یا نخستین پله از پله‌هایی است که قرار است هر روز ما را در موضع جدیدی، بدهکار کاخ سفید کند؟!» همین جا مؤکدا بگویم حضور ما در منطقه مقاومت، اتفاقا متکی به یک منطق دنیوی نیز هست! و راستش ما بابت حضورمان در منطقه، منتی بر سر هیچ کشوری نداریم! این درست که عراقی‌ها و سوری‌ها و لبنانی‌ها و یمنی‌ها و بحرینی‌ها و کجا و کجا، عاشق حاج‌قاسم هستند و به پرچم کشور او- به‌رغم بعضی هموطنانش!- احترام خاص می‌گذارند، لیکن اگر قرار باشد من فقط ایران را ببینم، جوان فلسطینی هم آیا نمی‌تواند ادعا کند اگر من در کرانه باختری با اسرائیل نجنگم و لبنانی و سوری و عراقی هم در کشورهای خودشان ایضا، توی ایرانی مجبوری در داخل مرز خودت با این غده سرطانی بجنگی؟! پس منطق گردن‌شکسته‌ها را نداشته باشیم! حضور سپاه قدس در منطقه، در وهله اول، کمک به دولت و مجلس و مردم خودمان است و از سر همین است که من، بیش از «مدافعان حرم» عمدتا از عنوان «مدافعان حریم امن و امان ایران» در وصف رزمندگان عزیزمان استفاده می‌کنم! و یاللعجب! ما بابت این نوشته‌ها مدام می‌رویم دادگاه و ست‌کننده رنگ لوگو با پرچم حرامیان و آنکه تیتر زد: «سرتیپ حسین همدانی در سوریه کشته شد» و آن دیگری که آن دروغ زشت را درباره زوار عراقی گفت، هیچی به هیچی! و در عین حال، نظام را هم متهم می‌کنند به دیکتاتوری! حقا که جا دارد مایه از ادبیات حضرت آقا در دهه ۶۰ بگذاریم و بگوییم: «محاکمه کنید ما را! ما هم شما را دعوت می‌کنیم به محاکمه!» و نیز این فراز جانسوز که فرمودند: «ای خدای بزرگ! تو شاهد باش…»! این همه را نوشتم اما برای این جمله: «بستن دست سپاه و سپاه قدس به لحاظ مالی یا به‌عنوان مثال، بی‌اعتنایی ما به حزب‌الله لبنان و رهبر عربی آن؛ سیدحسن نصرالله، عملکرد دفاعی خوب ما را نیز دچار بسی مشکلات پیچیده می‌کند و بلکه سبب‌ساز طمع دشمن به خاک‌مان می‌شود!» آنچه در روزگار امروز، نه فقط از شمار محسنات نظام، که شاید مهم‌ترین برگ برنده ماست، چرا با دست خودمان و با مصوبه خودمان، خرابش کنیم یا اقلا تضعیفش کنیم؟! بنابراین مشکل، نه از «خون دل حاج‌قاسم» است، نه از «خون عماد»! مشکل اقتصادی، راه حل اقتصادی دارد! و حسن مدیریت می‌خواهد! مشکل را عالی تشریح کردند آقای روحانی در بهار ۹۲ که عجیب جمله صریح و صحیحی بود: «مشکلات کشور، آنقدری که به سوءمدیریت‌ها مربوط است، به تحریم ربطی ندارد!» آری! مشکل از قلمی نیست که ما برمی‌داریم؛ از قدمی است که شما برنمی‌دارید! وانگهی! عشق ما به «مقاومت» با مصوبه مجلس به دست نیامده که با مصوبه مجلس از بین برود! و قطع به یقین، ما به ثمردهی خون شهدای «الی بیت‌المقدس» به‌رغم همه این سنگ‌اندازی‌ها امیدوار می‌مانیم! و بی‌معرفتی بعضی اداره‌های نظام را، نه آنکه پای «جمهوری اسلامی» بنویسیم؛ دلیل مظلومیت مضاعف نظام می‌دانیم! این را نیز ‌ای خدای بزرگ! تو شاهد باش…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۲ دیدگاه

آقای ناطق! شما ساکت

«خامنه‌ای» اطاعت محض بود در برابر «خمینی»
ح‌سین ق‌دیانی

متنی که ساعاتی پیش منتشر کردم، آن اندازه که می‌خواستم چرخ خورد در مجازستان! لذا از پیج خودم حذفش کردم! صدالبته حذف کردم، نه به معنای عدول از متن، بلکه فقط می‌خواستم صدای متفاوتم را چند ساعتی جماعتی بشنوند! بله! فریادم در آن متن، بلند بود اما نه بلندتر از آه این شب‌های فرزند شهید محسن حججی! ۱۰ سال بعد که اخبار ۱۵ مهر ۹۷ را می‌خواند، چه خواهد گفت در دلش؟! از قضا بیم من از همین سالیان بعد است که گاهی صدای قلم را می‌برم بالا! و الا چه کسی در ارادت قلبی حقیر به نظام شک دارد؟! والله می‌ترسم به شرط ادامه‌ی این دست‌فرمان، چند صباح دیگر، سخن وزیرخارجه‌ی جمهوری اسلامی بشود این: «اگر ما کاخ سفید را قبله بگیریم، نه من و نه آقای رئیس‌جمهور، تضمین خاصی نمی‌دهیم که مشکلات اقتصادی‌مان کم شود یا تحریم‌ها لغو شود اما این را اصلا تضمین نمی‌دهیم که مجدد و مشدد تحریم نشویم! تنها تضمین ما این است که اگر من به طرف وزیرخارجه‌ی آمریکا دستم را دراز کردم، احتمالا او‌ دست رد به سینه‌ام نزند! و همین شاید شد مقدمه‌ای بر پایان خصومت‌ها و سرآغازی برای صلح و دوستی و جهانی عاری از خشونت!» فی‌الحال خود را گنده فرض می‌کنم و سئوالی از نظام می‌پرسم: «برجام آیا تجربه‌ای شد که دیگر به دشمن، امتیاز یک‌طرفه ندهیم یا اولین پله از پله‌هایی است که قرار است ما را به چاله‌ی ذلت و بلکه چاه مذلت بکشاند، بی‌آنکه مزه‌ی گندم ری را بچشیم؟!» الغرض! گاهی که از این گنده‌گویی‌ها می‌کنم، بعضی می‌پرسند؛ «منظورت از «نظام» دقیقا کیست؟!» یعنی مواظب حرف زدنت باش! یعنی که یعنی! من البته در انتهای این متن، منظورم را لو خواهم داد اما عجالتا کیسه‌ای بکشم بر تن آقای ناطق نوری که اخیرا در مصاحبه‌ای، ضمن روایتی کاملا مخدوش از ایام ریاست جمهوری حضرت آقا، سعی کرده این نتیجه را به خورد مخاطب بدهد؛ «اگر ایستادن در برابر نظر ولی فقیه، کار بدی است، خود حضرت آقا هم اقلا در ماجرای انتخاب نخست‌وزیر، در برابر نظر امام ایستاد!» دم این «مثل» گرم که گفت: «کافر همه را به کیش خود پندارد»! جناب ناطق اما بدتر از کافر، حضرت آقای عزیزتر از جان ما را به کیش خود ‌پندارد! و اما شرح مختصر و ان‌شاءالله مفیدی از ماجرا ارائه می‌دهم تا ضمن بازخوانی تاریخ آن مقطع تاریخی از زندگانی رهبر حکیم انقلاب، میزان صدق آقای ناطق، برای همگان مشخص شود! ۴ رکعت «خاتمی کوچک» پشتش نماز خوانده، توهم زده می‌تواند وارونه‌نمایی کند زندگی مولای ما را که «بهشتی بزرگ» به امامت، قبولش داشت! القصه! بعد از اتمام دوره‌ی اول ریاست‌جمهوری حضرت آقا، ایشان نزد امام می‌روند و ناظر بر طبیعی‌ترین حق رئیس‌جمهور در آن ایام، نیز معطوف به تک‌روی‌ها و تک‌پری‌ها و تنگ‌نظری‌ها و برخی دیگر از خصوصیات منفی در رفتار و گفتار نخست‌وزیر وقت- که بعدها در سال ۸۸ بر همه‌ی اهل انصاف، روشن شد و روشن شد که او آنقدر متوهم است که حتی وسط رأی‌گیری، اعلام ظفر کند!- از ایشان می‌خواهند که یا در انتخاب نخست‌وزیر، مبسوط‌الید باشند یا تکلیف نامزدی دوباره در انتخابات را از دوش‌شان بردارند! جواب امام راحل عظیم‌الشأن به حضرت آقا اما برای من و ما، نه تنها ناگفته معلوم بود، بلکه روشن‌تر از روز بود و درخشان‌تر از خورشید! امام به حضرت آقا می‌فرمایند: «شما حتما باید نامزد شوی!» و این یعنی پذیرش بدیهی‌ترین حق رئیس‌جمهور توسط امام! یعنی با هر که راحت‌تری و بهتر می‌توانی کار کنی، معرفی کن به‌عنوان نخست‌وزیر به مجلس! دقت شود! با لحاظ تعداد افراد واجد شرایط رأی دادن، هنوز هم هیچ رئیس‌جمهوری، به نصاب آرای حضرت آقا در ۲ انتخابات ریاست‌جمهوری که نامزد بودند، نرسیده! خلاصه انتخابات برگزار می‌شود و حضرت آقا، رئیس‌جمهور! خب! اینجا شاید هر کس دیگری جز «سیدعلی خامنه‌ای» بود- به‌خصوص منبعث از آن سئوال و جواب- از این حق مسلم خود استفاده می‌کرد و فی‌الفور همان شخصی را به‌عنوان نخست‌وزیر به مجلس، معرفی می‌کرد که قلبا و عقلا می‌پسندید! هم حق‌شان بود و هم اذن امام! هم طبق قانون، محق بودند و هم طبق اجازه‌ی امام! لیکن مباحثی پیش می‌آید و حضرت آقا، صبوری پیشه می‌کنند! ابتدا گروهی از نمایندگان مجلس، نامه‌ای با این مضمون به امام خمینی می‌نویسند که بسته به شرایط حساس جنگ و لزوم حفظ وحدت رزمندگان، تغییر نخست‌وزیر به صلاح نیست! کمی بعد، جمعی از فرماندهان هم شبیه این نامه را به امام می‌نویسند! قطعا حضرت آقا می‌توانستند بی‌اعتنا به این نامه‌ها، از حق قانونی خودشان که صدالبته آمیخته با نظر مثبت امام بود، استفاده کنند و نخست‌وزیر مدنظر خویش را به مجلس، معرفی کنند و کوتاه هم نیایند! اقلا از این‌که نکبت موردنظر- خیال‌تان تخت که به حرمت شأن این قلم و منزلت والا و بالای مخاطبی که شما باشید، اسمی از نکبت مورد بحث در هیچ کجای این یادداشت نمی‌برم!- معرفی نشود، کوتاه نیایند! حضرت آقا اما… نوشتم؛ صبر می‌کنند! خبری این ایام‌ به گوش‌ها می‌رسد! گویا امام نیز به‌حرمت لزوم حفظ وحدت در میان رزمندگان جبهه و جنگ و با آنکه پیش از این، شرط آقا را پذیرفته بودند، با تعویض نخست‌وزیر، مخالفت می‌کنند، لیکن چیزی را به حضرت آقا حکم نمی‌کنند! چیزی شبیه این: «من نظرم را می‌گویم و شما هم مختاری عمل کنی یا نه!» همان ایام، مباحث فراوانی درمی‌گیرد که رهبر، گاهی «حکم مولوی» می‌دهد و گاه «پند ارشادی» می‌کند! واضح است که هر چقدر هم امام- و تنها از منظر عدم ایجاد اختلاف نظری میان رزمندگان- مخالف تغییر نخست‌وزیر بودند، اما هرگز چیزی را به حضرت آقا «حکم» یعنی «واجب» نکردند! چه اینکه اصلا و اساسا شرط حضرت آقا برای تجدید نامزدی در انتخابات، عدم معرفی آن مردک متوهم به‌عنوان نخست‌وزیر بود به مجلس! شرطی که با پذیرش امام هم مواجه شده بود! گمانم الباقی ماجرا را همه بدانند! پا گذاشتن حضرت آقا روی نظر خود به‌خاطر گل روی نظر امام! آنهم‌ «نظر امام» و نه «حکم امام»! شما البته پی به وقاحت آقای ناطق نمی‌بری، الا آنکه‌ بروی آن گفت‌وگوی کذا را کامل بخوانی! کل مصاحبه دارد با واژگونی ماجرا، ماله بر ولایت‌گریزی امروز خودش می‌کشد که قطعا در تحریف خاطره، انگشت کوچک مرحوم هاشمی هم نمی‌شود! فی‌المثل جایی می‌گوید؛ «حضرت آقا حتی وقتی […] را به مجلس معرفی می‌کند، باز هم به‌عنوان حکم تلقی نمی‌کند و می‌گوید به‌طور اضطراری معرفی می‌کنم!» نمی‌گوید از این کشف بزرگش، یک‌وقت پس بیفتیم! بله که «اضطراری» بوده! از قضا، مخالفت امام هم با تغییر نخست‌وزیر، اضطراری بود! و الا که امام شرط آقا را پذیرفته بودند! طرفه حکایت اینجاست؛ نکبت مدنظر حتی تا ۸۸ هم صبر نکرد و در همان ۴ سال دور دوم، روی متوهم خودش را بارها و بارها نشان داد تا بدان حد که مقطعی از انظار گم شود و موجب عصبانیت امام شود! آری! خامنه‌ای، سربلند از امتحانی بیرون آمد که شاید تنها نوادری از اولاد آدم، در آن شرایط خاص- که همه چیز حکم به محق بودن تو بدهد- حاضر بودند مثل ایشان عمل کنند! ماجرای دور دوم ریاست‌جمهوری حضرت آقا، اتفاقا روایت ولایت‌مداری محض ایشان است! و اینکه برای ایشان، رضایت خدا و روح خدا، اولویت اول را دارد! و همین‌ها بود که امام در میان آن همه رجل انقلابی، تنها و تنها حضرت آقای ما را لایق رهبری می‌دانستند! سلمنا! امام برای امثال هاشمی و ناطق، فراوان اوت دستی و کرنر و خطا می‌گرفت لیکن همیشه گل رهبری را ثبت می‌کرد به نام خامنه‌ای! آقای ناطق! زین پس هر وقت خواستی ماله بر ولایت‌گریزی‌هایت بکشی، مایه از همان نکبت بگذار یا این یکی نکبت تَکراری! هیهات! به شهادت حیات جاودان حاج‌قاسمش، سیدعلی، علی صدر اسلام نیست که تنها بماند در کوفه! رک بگویم؛ مراد من از نظام، خامنه‌ای است! ابرمردی که برای ما فرزندان شهدا، علاوه بر رهبر، پدر هم هست! و پسر با پدر، راحت است! حرفی هست؟!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۳ دیدگاه

«حسین» نام تمام شهیدان است

تقدیم به علمدار کربلای هویزه
ح‌سین ق‌دیانی

وطن امروز ۹ مهر ۱۳۹۷

سال ۳۷ چو دیروزی ۸ مهر در اهواز به دنیا آمد و به شهادت شهادتش در ۱۶ دی ۵۹ فقط ۲۲ سال در این سیاره رنج، زندگی کرد! کدام‌تان فهمیدید سخن بر سر چه شهیدی است؟! بعضی‌های‌تان لابد راهنمایی بیشتری می‌خواهید! سال ۵۶ در رشته تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد قبول شد! باز هم راهنمایی کنم؟! در مشهدالرضا خیلی زود شاگرد جلسات حضرت آقا و شهید هاشمی‌نژاد شد! راهنمایی واضح‌تر؟! کربلای هویزه و نبرد تن و تانک! گمانم معما حل شد! آری! قهرمان قصه امروز ما شهید سیدحسین علم‌الهدی است! و این دومین متن حقیر برای این فرمانده آسمانی! اولی را ۱۶ دی ۸۲ در «کیهان» نوشتم با تیتر «پاره‌های تن وطن» و با امضای «علی‌اکبر بهشتی»! قلت سعادت را ببین که بعد از این همه سال روزنامه‌نگاری، این تازه دومین متن این قلم برای علمدار سپاه هویزه است! همین را هم البته مدیون جوانی هستم که شاید حدود ۱۵ سال، از راقم این سطور کوچک‌تر باشد! جوانی که چند شب پیش، بعد از فلان متن شهدایی، آمد اینستاگرامم و ضمن یادآوری مناسبت ۸ مهر، از حقیر خواست متنی برای شهید علم‌الهدی بنویسم! زیاد از معایب مجازستان نوشته‌ام لیکن این هم از محاسنش! جوانی از نسل بعد تو، یعنی از چند نسل بعد از علم‌الهدای شهید، حتی روز ولادت سیدحسین را هم به یاد داشته باشد و از من روزنامه‌نگار بخواهد که این روز را فراموش نکنم! شگفتا! واقعا شگفتا از جوشش خون شهدا! بگذار صادقانه اعترافی بکنم؛ گاهی که در متن‌هایی از این دست، کامنتی نامفهوم از نسل نو می‌بینم، با خود زمزمه می‌کنم: «دیوار قحط بود برای یادگاری! ما را باش که می‌خواهیم شهدا را به چه پرت از مرحله‌هایی بشناسانیم!» اما خداوند، چنان با یک پیام، آن هم در محیط علی‌الظاهر آلوده اینستاگرام، متنبهت می‌کند که دیگر حرف بی‌خود نزنی! و به نسل‌های بعدی، فخر بی‌خود نفروشی! بله! منِ جوان حدودا ۴۰ ساله، فقط روز شهادت شهید سیدحسین علم‌الهدی را بلد بودم و حالا بگو چند صفحه‌ای هم از این ستاره نام‌آشنا می‌دانستم که حالا حاصلش؟! بعد از قریب ۲۰ سال روزنامه‌نگاری، فقط یک متن درباره این شهید! الباقی همکاران هم کم و بیش مثل ما! لیکن مگر آشنا کردن نسل‌های بعد با شهدا، لنگ قلم امثال من است؟! و مگر شهدا مرده‌اند و خودشان هنر ندارند که بخواهند منت ۴ تا مثل من را بکشند؟! و اینگونه است که جوانی حدودا ۲۰ ساله، به توی حدودا ۴۰ ساله، متذکر روز تولد شهید علم‌الهدی می‌شود! و نه فقط این! ۴ تا کتاب هم به تو معرفی می‌کند که حضرتت از ۲ تای آنها پاک بی‌خبر بود! و این، از یک‌سو یعنی پیشروی خواننده نسبت به نویسنده! از یک‌سو یعنی پیشروی نسل بعد نسبت به نسل قبل! از یک‌سو یعنی هشدار این مهم که مبادا توهم بزنی در سفره شهدا، باری جابه‌جا کرده‌ای و کاری کرده‌ای! آری! از سویی باید به خودت تسلیت بگویی، آنجا که خدا یادت می‌آورد؛ هم شهید علم‌الهدی هنگام شهادت ۲۲ ساله بود و هم مخاطبت هنگام آن پیام! و از سویی باید به انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی تبریک بگویی بابت آن شهید و این مخاطب! بله خب! ظاهرش یک پیام است لیکن در باطن، حاوی این نکته است که اگر دیر بجنبی، عقب می‌مانی از کاروان! و می‌بینی که جوان بعد از تو دنیا آمده، علم‌الهدای دشت هویزه را بیشتر از تو می‌شناسد! و بهتر از تو می‌شناسد! و این همه یادآور همان شهید سرجدا که بیش از ۱۰ سال بعد از تو دنیا آمد اما احمد کاظمی را بیشتر و بهتر از تو می‌شناخت! پرسشی طرح کنم؛ کل روزنامه‌ها روی هم، چند صفحه برای شهید احمد کاظمی نوشته‌اند؟! از ۱۰ صفحه بیشتر است؟! از ۲۰ صفحه بیشتر است؟! تلویزیون چی؟! چند تا مستند ساخته؟! چند تا فیلم؟! در حوزه نشر، چند کتاب؟! حقا که جا دارد در برابر جایگاه رفیع شهدا سر خم کنیم و مطمئن‌تر شویم از حیات طیبه‌شان! نه! شعار نبود مطلع انشاهایی که ایام مدرسه می‌نوشتیم! واقعیت داشت! حقیقت داشت! از خون شهید احمد کاظمی، این خداوند بود که پاسداری کرد! و این خداوند بود که به محسن حججی، احمد کاظمی را شناساند! تقریبا هیچ ‌چیز هم که از شهید والامقام سیدحسین علم‌الهدی ننویسی، ناگهان می‌بینی ۶۰ سال بعد از ولادتش، نسلی پیدا می‌شود که حتی در مجازستان هم او را می‌خواند! و نوشتن از او را می‌خواهد! پس حالا وقت آن است که با یقینی مضاعف بنویسی: «به نام الله؛ پاسدار حرمت خون شهیدان»! آری! به نام «الله» پاسدار حرمت خون شهید سیدحسین علم‌الهدی، این فرزند حقیقتا نخبه وطن که در ۶ سالگی، قرآن را آموخت و در ۱۱ سالگی، مربی کتاب‌الله شد! من البته مرتب «علامت تعجب» می‌گذارم ولی شما تعجب نکنید! وقتی قرار است با فقط ۲۲ سال، به چنان درجه‌ای از ایمان برسی که در کربلای هویزه، هیچ ترسی از نبرد تن و تانک نداشته باشی و شهادت را شیرین‌تر از عسل بدانی، باید هم مدارج ترقی را و رتبه‌های تعالی را و دروس مبارزه را زود به زود طی کنی! باور کنید اگر نمی‌دانستیم شهید علم‌الهدی در ۲۲ سالگی از باده شهادت نوشید، وصف‌الحال او، ما را به این خطا می‌انداخت که گویی داریم از یک شهید اقلا ۴۰ ساله حرف می‌زنیم! در ادامه و برای صحت ادعایم، اشاره کنم به برش‌هایی از زندگی این شهید! سال ۵۰ و حضور در انجمن اسلامی دبیرستان که خودش مؤسس آن بود! سال ۵۱ و ورود میدانی به مبارزه! سال ۵۳ و نقش ویژه در راهپیمایی روز عاشورا علیه رژیم پهلوی که منجر به نخستین دستگیری او توسط ساواک می‌شود و کلی هم شکنجه می‌شود! او اما از فرصت زندان بهره می‌گیرد تا به سایر زندانیان، هم قرآن بیاموزد و هم نهج‌البلاغه! توضیح اینکه این زمان، تنها ۱۶ سال داشت شهید علم‌الهدی! حالا صبر کنید! جاهای زیادی از این متن است که حس می‌کنی باید دودستی بزنی بر سرت! سال ۵۶ و قبولی در دانشگاه مشهد! همان سال، تلمذ پای منبر سراسر درس روحانیون نام‌آشنای مشهدالرضا به‌خصوص حضرت آقا و شهید هاشمی‌نژاد! باز همان سال، رفتن به طبس، جهت کمک به زلزله‌زدگان و صدالبته استفاده از این فرصت برای آگاهی سیاسی دادن به مردم آن خطه! مجددا همان سال، تشکیل گروه مبارزاتی «موحدین» در اهواز! توضیح اینکه سال ۵۶ فقط ۱۹ سال داشت شهید علم‌الهدی! و از یاد نبر که ۳ سال پس از این سال، به شهادت می‌رسد! در همین سن ۱۹ سالگی و از همان شهر مشهد، نامه‌ای به خواهرش می‌نویسد درباره «علامه اقبال لاهوری» و شرح «اسرار خودی»! بخش انتهایی این نامه را که آمیخته با اشعار اقبال است، برای‌تان می‌آورم: «خدایا! زمانی تو را جست‌وجو می‌کردم، خود را دیدم! اکنون به خود می‌نگرم، تو را درمی‌یابم! بیرون از ورطه بود و عدم شو، فزون‌تر زین جهان کیف و کم شو؛ خودی تعمیر کن در پیکر خویش، چو ابراهیم معمار حرم شو! همان‌گونه که رسالت ابراهیم، ساختن خانه خدا و پایه‌گذاری توحید بود، تو رسالت داری که خود را بر اساس وحدت بیافرینی تا بتوانی یک انسان موحد باشی! ناموس ازل را تو امینی تو امینی، دارای جهان را تو یساری تو یمینی؛ ‌ای بنده خاکی تو زمانی تو زمینی، صهبای یقین درکش و از دیر گمان خیز؛ ‌ای غنچه خوابیده چو نرگس نگران خیز، کاشانه ما رفته به تاراج غمان خیز؛ از ناله مرغ چمن از بانگ اذان خیز، از گرمی هنگامه آتش‌نفسان خیز؛ از خواب گران خواب گران خواب گران خیز؛ از خواب گران خیز»! آری! توحید مطلق و ایمان مطلق می‌خواهد نهراسیدن از جنگ با تانک با دست خالی! که خدا پر می‌کند دست خالی تو را! ۱۹ سالگی باید همچین دغدغه‌های بلندی داشته باشی تا در ۲۲ سالگی به شهادت برسی! از ۸ مهر ۳۷ نه ۶۰ سال که ۶۰۰ سال هم بگذرد، باز نام شهید علم‌الهدی زنده است! شهیدی که بر پایه‌های محکم قرآن و نهج‌البلاغه، هم زندگی کرد و هم مبارزه آموخت و هم دانشجو شد و هم لباس رزم پوشید و هم به شهادت رسید! طرفه حکایت اینجاست؛ از بس شهید سیدحسین علم‌الهدی مأنوس با کلام‌الله بود که آنچه باعث کشف پیکرش چند سال پس از شهادتش شد، قرآن آشنایی بود که همیشه همراه خود داشت! امضاهایی داشت این قرآن، من‌جمله امضای امام و حضرت آقا! همان قرآنی که در سنین کودکی، آیه به آیه وارد سینه خود کرده بود و عاشقانه آموخته بود و در سنین جوانی بلکه نوجوانی و تا آخر عمرش تدریس کرده بود، نه عجب که اصحاب تفحص، روی سینه‌اش دیدند! شرح تیتروار زندگی فرمانده سپاه هویزه را تا سال ۵۶ نوشتم! از بهار ۵۷ تا ۱۶ دی ۵۹ اما از ۳ سال هم کمتر است لیکن وقتی شرح کار و کارنامه شهید علم‌الهدی را در این کمتر از ۳ سال می‌خوانی، توهم می‌زنی نکند ۳۰ سال بوده! ۱۶ دی ۵۹ که شهادتش بود! ۱۰ روز قبل از شهادت اما در میدان جنگ رسانه‌ای و نبرد تبلیغاتی، یک کار تمیز فرهنگی می‌کند و به همراه جمعی از عشایر عرب منطقه دشت آزادگان، خدمت امام می‌رود! ایامی بود که بوق‌های استکباری، مرتب بر طبل تفرق قومیت‌ها می‌کوبیدند و لاجرم، جوان بصیری چون شهید علم‌الهدی به‌موازات عرصه «جنگ سخت» باید مراقب عرصه «جنگ نرم» نیز می‌بود! پس توهم نزنیم زمان ۸ سال جنگ تحمیلی، خبری از جنگ نرم نبود! آری! فتنه دی همیشه بوده، حتی زمان جنگ! از ۵ دی ۵۹ اما کمی عقب‌تر برویم! زمانی که سیدحسین، فرمانده نیروهای داوطلب مردمی می‌شود و در شورای جنگ، شرکت می‌کند و فرمانده سپاه هویزه می‌شود! باز هم برویم عقب‌تر تا به مقطع آغاز جنگ برسیم و تشکیل شورای مقاومت، توسط شهید علم‌الهدی در مساجد اهواز! قبل‌ترش، سخنرانی سیدحسین با موضوع جهاد در قرآن و نهج‌البلاغه که در رادیو پخش زنده می‌شود! با سنی کمتر از ۲۲ سال! برسیم به ماه رمضان سال ۵۹ و کلاس‌های قرآن و نهج‌البلاغه و تاریخ اسلام شهید علم‌الهدی در سپاه خوزستان، جهاد سازندگی خوزستان، تربیت معلم خوزستان و مساجد سراسر استان! کمی قبل‌ترش، افشای ماهیت ضد انقلابی و ضد ملی استاندار وقت خوزستان که کاندیدای ریاست‌جمهوری هم شده بود! برگردیم به سال ۵۸ و طرح پیشنهادی ولایت فقیه توسط این شهید برای پیش‌نویس قانون اساسی! کمی قبل‌تر، برپایی نمایشگاه پیش‌بینی جنگ در اهواز و ضرورت کسب آمادگی‌های لازم برای آن روز! دوباره کمی قبل‌تر، معاون آموزش سپاه خوزستان و عضویت در شورای فرماندهی سپاه استان! کمی باز قبل‌تر، بخشش فلان مأمور خرده‌پای ساواک که او را شکنجه کرده بود! گویا شهید علم‌الهدی مطمئن از ندامت او می‌شود! و توضیح اینکه سیدحسین در سال ۵۸ فقط ۲۱ ساله بود! سال ۵۷ که قطعا بسی پربارتر! در این سال، یک‌بار دیگر شهید علم‌الهدی رهسپار زندان می‌شود و از نو شکنجه می‌شود! در حالی که تنها ۲۰ سال سن داشته! در همین سن و سال، بخوانید برشی از نامه دیگر این شهید را به خواهرش: «تمام عمر زحمت می‌کشیم تا استراحت کنیم و البته عمر می‌گذرد و راحتی و آسایش و نشستن و آرامش را لمس نمی‌کنیم و نمی‌یابیم، زیرا مرتبا از طریق اجتماع به ما نیازهای جدید تلقین می‌شود. نیازهای کاذب و مصنوعی که دائما در آدم به‌وجود می‌آورند، به‌وسیله تبلیغات است. تلویزیون را روشن می‌کنید، بعد از ۲ ساعت، خاموش می‌کنید و به خودتان نگاه می‌کنید می‌بینید هفت تا هشت تا احتیاج خرید تازه به‌وجود آمده که قبلا لازم نداشتید… داستان زندگی «شازده کوچولو» را خوانده‌اید؟! قربانی شدن آسایش زندگی، برای چه؟! برای تکامل؟! برای تعامل؟! برای رفتن به حقیقت؟!… هدف خدا از آفرینش انسان، تکامل به‌سوی اوست و سرمایه‌های مادی را در اختیار انسان گذارده تا در خدمت آن هدف به‌کار بندیم اما چگونه به دست خود، استعدادها و نبوغ‌های‌مان را دفن می‌کنیم و در گورستان فراموشی، رها می‌کنیم!» سلمنا! باید باور کنیم و بپذیریم که دستاورد اصلی انقلاب اسلامی، پرورش شهیدانی است که اگر دانشجو باشند، می‌شوند شهید علم‌الهدی! و اگر بنّا، شهید برونسی! و اگر سپاهی، شهید همت! و اگر ارتشی، شهید صیاد! در خلال این متن، مات بزرگی علم‌الهدی می‌شوی اما وقتی چند صفحه از محمود شهبازی می‌خوانی، می‌مانی که این دیگر چه شهیدی بود! کل دفاع مقدس ما حکایت یک کوه بزرگ، مرتفع، پردامنه، وسیع و باشکوه است که سلسله‌قللی دارد و هر شهیدی را یکی از این قله‌ها می‌بینی! و هر شهیدی چون در قله است، می‌نمایاند خود را به همه نسل‌های بعد! مثل آفتابی که دیروز تابیده بود و امروز هم می‌تابد و فردا هم خواهد تابید! اصلا و اساسا همه هدف دشمن این است که یکی چون حججی، هرگز متوجه یکی مثل کاظمی نشود! اگر جوان ۲۰ ساله و ۳۰ ساله امروز، شهید سیدحسین علم‌الهدی را و ماجرای حیرت‌انگیز هویزه را نشناسد و نداند، به مشکل خواهد خورد انقلاب اما چه خوشبختیم ما که با وجود این همه بمباران واقعی و مجازی، آنکه به منِ روزنامه‌نگار، نوشتن از علم‌الهدی را پیشنهاد می‌کند، نه یکی از همرزمان آن شهید، که جوانی است ۱۵ سال جوان‌تر از راقم این سطور! همان جوان که هم «۱۶ دی ۵۹» را می‌داند و هم حتی «۸ مهر ۳۷» را! نخستین سال‌های روزنامه‌نگاری، گاهی که به مناسبت روز شهادت شهیدی، چیزکی از آن ستاره می‌نوشتم و مثلا همین متن فوق‌الذکر «پاره‌های تن وطن» را می‌نوشتم، چرا فراموش کنم و چرا نگویم که امثال مرحوم هاشمی- آنهم در لباس فرمانده جنگ!- به امثال این حقیر، طعنه «جنگ‌ندیده» یا «جبهه‌نرفته» می‌زدند! گویی تولدمان هم دست خودمان بود که سن‌مان به جبهه و جنگ برسد! نیست چند صباحی مرحوم مذکور و الا نتیجه زخم‌اندازی‌هایش را به‌وضوح می‌دید که چگونه یک جبهه‌ندیده، در جنگ غریبانه شام، الگو گرفت از شهید احمد کاظمی و خود نیز الگو شد! که چگونه نسل جوان‌تر از ما، حتی روز تولد شهدا را هم به یاد دارد! صد رحمت به ما که در ۲۰ سالگی، فقط «شهادت‌نامه» می‌نوشتیم! نسل حججی «ولادت‌نامه» هم می‌خواهد! پس صدها رحمت به نسل نو! اگر فقط یک خط این متن، مرضی رضای توی مخاطب بوده، آن را مدیون پیام جوان جبهه‌نرفته و جنگ‌ندیده‌ای هستی که بله! سالیانی پس از شهادت سیدحسین متولد شده اما خود شهید علم‌الهدی مگر متولد صدر اسلام بود که آن‌جور عاشورایی در کربلای هویزه صدر انقلاب جنگید؟! فردایی را می‌بینم که شام‌نرفته‌ها و حججی‌ندیده‌ها، از من و ما عاشق‌تر باشند به محسن سرجدا! چند سال بعد نوشته خواهد شد نمی‌دانم لیکن حتم دارم روز تولد شهید محسن حججی هم متنی در روزنامه‌های این مملکت نوشته خواهد شد! البته نه در روزنامه‌هایی که رنگ لوگو را ست کردند با پرچم قاتلین شهید امنیت وطن! آنچه ما تضمین می‌دانیم «وعده شهید» است، نه «قول جان‌کری»! خدایا! حمد و سپاس، مخصوص توست که علم‌الهدی را در مهر خودت به دنیا آوردی و در مهر خودت بزرگ کردی و در مهر خودت شهید کردی و در مهر خودت شاهد این روزهای ما گرداندی! غوغایی بود هویزه! کربلا شده بود! دشمن، مجهز بود به دشتی از تانک و بچه‌های ما غالبا سلاح مناسبی نداشتند! بعضا با دست خالی! یا فوقش اسلحه‌ای در حد کلاشنیکف! کم بودند رزمندگانی که آرپی‌جی داشتند! روز آغاز عملیات هویزه، چهاردهم دی ۵۹ بود و با وجود این دست خالی، بچه‌ها ۲ روز تمام، مقاومت عاشورایی کردند و غالبا در روز ۱۶ دی به شهادت رسیدند! تن نحیف و شنی تانک، روضه رضوان ستارگان هویزه است که پیکرهای‌شان ماند در همان دشت کربلایی تا سال ۶۱ که هر کدام به‌واسطه‌ای شناسایی شدند! زخم پیکرها عمیق‌تر از آن بود که از چهره قابل شناسایی باشند! فرمانده‌شان اما… نوشتم؛ به‌واسطه همان قرآن آشنای همیشه همراهی که هنگام شهادت روی سینه داشت، شناسایی شد! تو عمر خود را وقف شناساندن قرآن کردی به دیگران و حالا کلام‌الله واسطه شناسایی پیکر مجروح تو می‌شود! قرآنی که نقش امضاهایی را با خود داشت، من‌جمله امضای حضرت آقا! با همین امضا، این یادداشت را ببندم که به شهادت پیکر عاشورایی تمام شهدای هویزه و سردار قرآنی‌شان «حسین» نام تمام شهیدان است: «برادر عزیز ما، حسین علم‌الهدی در جلسات و کلاس‌های ما در مشهد حضور فعال داشت اما من در آن زمان ایشان را به‌خوبی نمی‌شناختم و نمی‌دانستم که یکی از مسلمانان نابغه است، تا اینکه به اهواز رفتم و از نزدیک با او آشنا شدم. چندین خاطره با ایشان دارم. از جمله آخرین روز پیش از شهادت حسین، یعنی روز ۲۸ صفر. من کنار کرخه‌کور ایستاده بودم که نماز بخوانم؛ دیدم حسین علم‌الهدی و عده دیگری از برادران به سوی من می‌آیند. خیلی گرم و صمیمی با من برخورد کردند و من هم از دیدارشان بسیار خوشحال شدم. بعد از اینکه قدری با هم صحبت کردیم، به آنها گفتم: «خب! نیروهای ارتش به اینجا رسیده‌اند، شما دیگر می‌توانید به عقب برگردید». اما حسین گفت: «نه آقای خامنه‌ای! ما می‌خواهیم به پیش برویم». البته حقیقتا هم آنها به پیش رفتند و به لقاءالله پیوستند»!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۳ دیدگاه

رسانه تروریست‌ها نباش!

وطن امروز ۲ مهر ۱۳۹۷

روزهای آخر دهه اول محرم، زنجان بودیم و بعد از عاشورا رفتیم طارم و از دَرّام- که از نواحی طارم باشد- راه خاکی کوهستان را آنقدر آمدیم بالا و بعد پایین تا برسیم ماسوله! پس آخر هفته، یک سفرنامه‌ محرمی، طلب شما خوانندگان عزیز، از این قلم! فی‌الحال وقت نوشتن از شهدای حادثه تروریستی اخیر است و مظلومیت‌شان! و اساسا مظلومیت انقلاب اسلامی! به عبارتی می‌توان گفت جمهوری اسلامی به عدد سالیان عمرش در «دفاع مقدس» بوده، نه فقط ۸ سال! از روز اولی که این انقلاب به پیروزی رسید و به نظم و نظام رسید، همیشه درگیر توطئه و تحریم و ترور بوده! همین که در سالگرد حمله صدام- با چراغ سبز استکبار جهانی و گرای سلطنت‌طلب‌ها- به خاک پاک وطن، باز هم متأثر از خباثت دشمن، در بی‌گناه‌ترین و مظلومانه‌ترین شکل ممکن شهید می‌دهیم، استعاره از ادامه دفاع مقدس سربازان و سرداران این سرزمین است! بله! حادثه بسیار تلخ بود؛ بسیار تلخ، لیکن در لابه‌لای همین حادثه هم تصاویر زیبایی از جان‌برکفی و شجاعت نیروهای حافظ امنیت ما به جهانیان مخابره شد! اینکه از لباس‌شخصی‌ها گرفته تا سپاهی‌ها و تا سربازان رده‌پایین، چگونه دلیرانه و دلاورانه، سینه خود را مقابل گلوله حرامیان قرار دادند تا حتی‌المقدور، مردم عادی کمترین میزان تلفات را داشته باشند! جاهایی بود که عقل حکم می‌کرد نیروی حافظ امنیت ما سینه‌خیز باشد اما سینه او را ستبر می‌دیدی و سر او را نترس! از میان این مرگ‌آگاهان، عده‌ای پیشکسوت جهاد و شهادت بودند و شماری در سن و سال نسل ما! بلکه نسل‌های بعد! گمانم اقلی از وجدان حکم می‌کند که ما در ورای این حوادث بفهمیم اگر سپاه و سپاهی، دشمن مرز و بوم خود را و خصم مردم خود را در همان سنگرهای ابتدایی متوقف نمی‌کرد و سختی جنگ در بلاد عراق و شام را بر تن خود هموار نمی‌کرد، این اخبار شوم، اخبار هرروزه ما بود! مع‌الاسف می‌بینی که زنجیره‌ای‌ها یا سلبریتی‌ها یا غربزده‌ها یا فلان کسک که تمام ارثش از اخلافش، خلاصه در یک نام خانوادگی می‌شود، دقیقا عین رسانه‌های دشمن بیرونی موضع می‌گیرند! و واقعه را در کمال وقاحت «بازی» می‌خوانند! و شاکی از ۲ طرف میز این بازی(!) هستند که چرا هیچ رحمی به جان بچه‌ها و زنان نمی‌کنند! یعنی یکی دیدن نیروی پاسدار امنیت که شهید هم می‌دهد با تروریست‌ها! و یعنی اوج رذالت! حدود ۱۰ سالی می‌شود و این اواخر هم بسی بیشتر که در ورای هر حادثه تلخی، جماعتی که نام بردم، بدترین و کثیف‌ترین واکنش را از خود بی‌وجدان‌شان نشان می‌دهند! و دقیقا همان را می‌گویند و می‌نویسند که مرضی رضای تروریست‌ها باشد! گویی رسانه تروریست‌ها هستند! جوری رذیلانه، حادثه را محکوم می‌کنند که طرف خودمان بیشتر بخورد تا تروریست‌ها! طرفه حکایت اینجاست؛ همان مدعی‌العموم و همان دادستان و همان محکمه که مرتب بر مطالب ما ذره‌بین می‌اندازد و مکرر ما را دادگاهی می‌کند و حتی در قبال متنی ۲ ساعته در فضای مجازی، برای راقم این سطور «۶ ماه حبس تعزیری» می‌برد، ورودی به اباطیل این بی‌انصاف‌ها نمی‌کند! در بحث رابطه ایران و عراق و شامورتی‌بازی‌های جماعت اما کار آنقدر بیخ پیدا کرد که قاضی‌القضات از دادستان خواست «اعلام جرم» کند و شگفتا که خبری از اعلام جرم نیست بعد از گذشتن ۳ هفته! چرا؟! واقعا چرا؟! مگر نه آن است که چه از بعد اقتصادی، چه از بعد معنوی، چه از بعد صنعت توریسم و چه از بعد بی‌مثال اربعین که دنیا را به شکوه خود مشغول کرده، بهترین و عمیق‌ترین و استراتژیک‌ترین و ایدئولوژیک‌ترین رابطه را با هم دارند ایران و عراق؟! پس چرا در قبال توطئه تفرق میان مردم و دولت ۲ کشور که خوب می‌دانیم ریشه بیرونی دارد و یک‌سرش به کاخ سفید می‌رسد و یک سرش به کاخ سعودی‌ها، اینقدر باید ساکت و صامت باشد دادسرای رسانه؟! اصلا ماجرا، تذکر آیت‌الله آملی را می‌خواست؟! و یاللعجب که حتی بعد از هشدار ایشان هم هیچ خبری نیست! الغرض! تبعیض یعنی همین که ما بابت هر مطلب‌مان باید به عالم و آدم، جوابگو باشیم و حتی برای «خبر مرگش» هم باید دادگاهی شویم، آنوقت جماعت کذا، هر شعری را و فی‌الواقع هر شر و وری را تف بدهند و هیچی به هیچی! سپاهی از سویی تیر حرامیان را بخورد و از سویی تیر زخم‌زبان این عناصر عاری از شرف را! هم شهید شود و هم طعنه بشنود! و عجب آنکه جماعت، خود را ملی‌گرا و وطن‌دوست هم می‌خوانند! «همدان» آیا کجاست؟! عراق یا عربستان یا همین ایران خودمان؟! سردار موسپید و روسفید ما در جبهه شام به شهادت برسد، بلکه پای دشمن به خاک کشور باز نشود و اخبار شوم، اخبار هرروزه نشود و بعد می‌بینی که آنجور نامردی تیتر می‌زنند: «سرتیپ حسین همدانی در سوریه کشته شد»! آیا حاج‌حسین هم جبهه‌ندیده بود؟! او که حتی زمان جنگ هم سنی بیش از اغلب فرماندهان شهید دفاع مقدس داشت! اهل همدان هم بود، نه احیانا عربی‌زاده یا عربی زاده عراق یا عربستان! پس ملی‌گرایی و وطن‌دوستی هرگز به درج یک عنوان در شناسنامه نیست! که اگر این‌طور باشد، مسعود رجوی هم ایرانی است! یا آن وطن‌فروشانی که هم ۸۸ و هم این سال‌ها نامه نوشتند به رؤسای جمهور آمریکا مبنی بر تحریم و تهدید بیشتر ملت ایران! من از قضا این را، هم برای سوزش بیشتر جماعت می‌نویسم، هم از ورای حریت که رهبر عربی حزب‌الله لبنان یا شهید مغنیه یا آن ادواردو آنیلی ایتالیایی که مظهر آزادگی بود یا آن جوانان عراقی که در بیت رهبری از لزوم وحدت ۲ کشور ایران و عراق، سخن گفتند یا آن مردم بصره که فتنه‌ دودستگی را با بصیرت خود جمع کردند یا آن پرستار زن فلسطینی یا آن عرب آفریقایی که جملگی برآیند کارشان به نفع امن و امان بیشتر جهان اسلام و من‌جمله ایران است، حتما ملیت نزدیک‌تری با ایرانی‌ها دارند و قطعا ایرانی‌ترند تا آن چرک‌نویس که برداشت لوگوی روزنامه خود را با رنگ پرچم قاتلان حججی ست کرد! و مگر نه آنکه حتی در دفاع مقدس هم، عراقی بود که برای ما می‌جنگید و ایرانی منافق بود که برای صدام! و مگر نه آنکه آنکه صیاد را به شهادت رساند نیز ایرانی بود؟! پس ایرانی بودن به شناسنامه نیست! و در عراق هم آن عنصر که دارد زیرآب زائر ایرانی را نزد مردم کشور خودش می‌زند عراقی نیست! ما در «وطن امروز» در جدیدترین و صدالبته عجیب‌ترین شکایت، حتی باید من‌باب پرسش درست‌مان از چرایی رفت و آمد حسین موسویان- که پول هم از مؤسسات آمریکایی گرفت!- به کاخ سفید، روانه محکمه شویم اما بعضی‌ها آزادند که سپاهی را حتی بعد از سینه‌سپرکردنش برای مردم و بلکه بعد از شهادتش، همبازی حرامیان بخوانند! واکنش، عینا مرضی رضای تروریست‌ها و بعد می‌بینی مدعی صلح و دوستی هم هستند! ان‌شاءالله که می‌خوانند این متن را حضرات! کاش همان حساسیت معاونت حقوقی نهاد ریاست‌جمهوری به امثال ابتکار و مولاوردی را، برخی به خون مطهر شهیدان و خون دل این ملت شهیدپرور می‌داشتند! آن‌وقت حتم دارم که اتفاقا خود این دولتزنان باید عوض ما رهسپار دادگاه می‌شدند! اولا در مثل، مناقشه نیست و ثانیا «سگ فحش نیست»! شده حکایت «سنگ‌های بسته و سگ‌های باز»! طرف نوشته: «این بود آن امنیت که از آن دم می‌زدید؟!» بله! اگر سپاه نبود، زیر چکمه تکفیری‌ها و در همین تهران لابد مثل شام‌شده خودمان، قشنگ می‌فهمیدی از کدام امنیت داریم حرف می‌زنیم! سلمنا! شما پیش از آنکه منصف و باشرف نباشید، ایرانی نیستید! دم آن عراقی‌ها گرم که این را یک «حادثه تروریستی» خواندند و مثل بچه آدم، همدردی کردند با ما! ایرانی که نیستید اما به نظر می‌رسد آدم‌شدن‌تان هم محال است!

ارسال شده در صفحه اصلی | یک دیدگاه

از عرش تا فرش

وطن امروز ۲۴ شهریور ۱۳۹۷

صبح پنجشنبه تابوت منقش به نقش ‌الله شهدا باز هم چهره شهر را تغییر داد! قریب ۳۵ سال پیش دل از دنیا کندند و رفتند تا «معبر عزت» را باز کنند که این سالیان به کربلا رسیده و ان‌شاءالله سالیانی دیگر به قدس! حقیقت آن است که ما همه چیزمان را به شهدای دفاع‌ مقدس بدهکاریم و نیک اگر بنگری حتی شهدای هسته‌ای یا شهدای مدافع حرم را! اگر جوان این «جنگ روزگار» تبدیل به احمدی‌روشن، رضایی‌نژاد، سیاهکالی و حججی می‌شود، علت آن است که در «روزگار جنگ» قهرمانانی چون همین شهدا داشتیم که هر از چند گاهی می‌آیند و صفایی به در و دیوار شهر دودگرفته ما می‌دهند! سلام و صلوات خدا بر این ستاره‌ها که سبز و سفید و سرخ تابوت مطهرشان، بهترین سبزها و بهترین سفیدها و بهترین سرخ‌هاست! اصلا چشم آدمی را جلا می‌دهد جمال تابوت‌شان! صدالبته تشکری هم از ملت شهیدپرور لازم است که صحنه تشییع شهدا را همیشه زیبا و باشکوه و حماسی می‌آفرینند! از نسل جوان و نوجوان ‌بگیر تا آن پیرزن که هنوز هم خبری از جگرگوشه‌اش ندارد! همان شیرزن نازنین که دنبال تابوت شهدای همرزم فرزندش اشک می‌ریزد و «گلی گم کرده‌ام…» می‌خواند! و راستش اگر ما معتقدیم «خداوند هوای این انقلاب را دارد» از صدقه‌سر همین صبرها و همین بصرها و همین عاشقی‌های دور و دراز است! بگذار خودت را جای پدری که از والفجر ۸ تا همین یک هفته پیش، هیچ خبری از جگرگوشه‌اش نداشت و حالا می‌بیند از آن جوان رعنا، تنها ۴ تکه استخوان برگشته! بله! ظاهرش «۴ تکه استخوان» است اما واقعیت آن است که استوانه نظام است! اگر امروز امنیتی داریم، مدیون همین پدرها و پسرها هستیم! و بدهکار مادری که پسرش حتی در میان شهدای پنجشنبه هم نبود لیکن عصازنان آمده بود تا عطر پسر را از تابوت همسنگرانش بجوید! می‌خواستی رحم نکند خدا به این همه شکیبایی؟! ما یک چیز شنیده‌ایم؛ «کربلای هویزه»! و گاه یادمان می‌رود شهید حسین علم‌الهدی و دوستانش چگونه تن را به مصاف تانک بردند! وزوایی را می‌خوانی، حیرت می‌کنی که این دیگر که بود! ورامینی را می‌خوانی، حیرت می‌کنی که این دیگر که بود! پیچک را می‌خوانی، حیرت می‌کنی که این دیگر که بود! در شمال، حیرت‌زده شهید املاکی می‌شوی و در همدان، مات شهید چیت‌سازیان که عبور از سیم‌خاردار نفس را مقدمه گذر از سیم‌خاردار دشمن می‌دانست! در همین همدان، می‌خوری به پست شهیدی روستایی به نام اشرف‌علی مظاهری و بعد می‌فهمی که این ستاره مریانج همدان، برادر ۲ شهید دیگر هم هست! و آنگاه کتاب «آب هرگز نمی‌میرد» یادت می‌آید و یادت می‌آید که خدا چگونه اشرف‌علی را با بولدوزرش به خط مقدم معرکه می‌رساند تا ورق جنگ مغلوبه را به نفع بچه‌های ما برگرداند! من این را از زبان خود سردار جانباز «میرزامحمد سلگی» شنیدم که اگر شهید اشرف‌علی مظاهری نبود، پیروزی والفجر ۸ هم ممکن نبود! یک جوان روستایی! آن هم فقط با یک بولدوزر! که چند خط بالاتر نوشتم؛ برادر ۲ شهید دیگر هم هست! و عصر همان روز تشییع شهدا، وقتی رفتم امامزاده علی‌اکبر چیذر، ناخودآگاه یادم آمد که همین محمود کریمی هم، هم فرزند شهید است و هم برادر شهید! و هنوز پیکر پدرش برنگشته! و پیکر برادرش هم همین چند سال پیش برگشت! گفت: «پیغام کربلا به نجف برد جبرئیل؛ یا مرتضی‌علی! پسری داشتی، چه شد؟» آری! همه خمینی را و همه خامنه‌ای را و همه انقلاب اسلامی را و همه این شهدا را و صبر و بصر همه این خانواده شهدا را ما مدیون حضرت اباعبدالله‌الحسین هستیم! و اگر نبود که شهدای ما اهل «زیارت عاشورا» باشند، ما کجا و این شکوه بی‌مانند «زیارت اربعین» کجا؟! بله که بدهکاریم کربلا را به کربلای پنجی‌ها! و شیربچه‌های شلمچه و شرق ابوالخصیب را به قطره‌قطره خون امام عاشورا! واضح است آن‌که ادب و تواضع را از علمدار کربلا آموخته، می‌شود شهیدی مثل حاج‌حسین خرازی که فرمانده یک لشکر بود ولی با آن رتبه‌ای که داشت، هیچ ابایی نداشت میکروفن‌نگه‌دار پیش‌نماز جماعتی باشد! و شاید هم مکبری! و شاید هم واکس‌زننده کفش بچه‌هایی! و همیشه خدا هم با لبخند! و با تبسم! هر چه آتش حجیم‌تر و پردامنه‌تر، خنده‌های حاج‌حسین بیشتر! و اینگونه بود که خمینی، ملت صدر انقلاب را از ملت صدر اسلام، وفادارتر می‌دانست به راه و رسم امامان! نترسیدن از مرگ، محصول ایمان است لیکن محکم‌ترین ایمان‌ها! و ایمان اگر عمق داشته باشد و بصیرت اگر دور را ببیند، باید هم وزوایی شهید فریاد بزند؛ «ما کربلا را برای خودمان نمی‌خواهیم! برای نسل‌های بعد می‌خواهیم!» و تو ببین آن نامسئول و آن ناقلم‌زن چقدر باید عاری از وجدان باشند که ناظر بر همین کربلا، چشم بر متن واقعه ببندند و بنا کنند حاشیه‌سازی به قصد تخریب زیارت اربعین! یکی مگس‌خصلت، آشغال نشان بدهد و دیگری نگاه ایرانی را به زوار عراقی تیره و تار کند! مرا بابت این گذر از عرش به فرش ببخشید! حدیث آسمانی‌ها کجا و سخن ما وامانده‌های زمین‌گیر کجا؟! القصه! صفر سال پیش، متنکی در اینستاگرام نوشتم درباره پست اهانت‌آمیز سرکار خانم مولاوردی درباره پیاده‌روی اربعین که با اینکه کلا چند ساعت بیشتر در پیجم نبود، پای مرا با شکایت معاونت حقوقی ریاست‌جمهوری به دادگاه باز کرد و حکمی در حد «۶ ماه حبس تعزیری»! و اشاره شده که اگر فلانی در مدت ۳ سال، بچه خوبی(!) باشد، این حکم ملغی می‌شود و الا، هم این حکم را اجرا می‌کنیم، هم آن حکم جدید را! اینجا کش ندهم با جزئیات! شرح ماجرا را نوشته‌ام در مجازستان! اگر یک چنین متن اینستاگرامی، اینچنین حکمی دارد، اقلا نیمی از اینستاگرامی‌ها الان باید در زندان باشند! اما خب! خیلی دوست دارم بدانم با همین قیاس، حکم آن روزنامه و سایت که با لجن‌پراکنی خواستند و هنوز هم گویا می‌خواهند بین ۲ ملت ایران و عراق، آنهم در ماه محرم و در آستانه اربعین دعوا بیندازند، چیست؟! شگفتا! زمان صدام، دوران دفاع‌ مقدس را «برادرکشی» می‌خواندند و حالا که ۲ کشور علیه دشمن مشترک، بسیج شده‌اند، همان برادران عراقی دیروز را اینگونه وقیحانه می‌زنند! بس کنم! پنجشنبه‌ای داشتم تابوت شهدا را نگاه می‌کردم و آنی با خودم فکر کردم که تغییر رنگ شهر هم، باری بود که افتاد روی دوش شهدا! به هر حال، ما یک «شرداری» داریم و یک «شهرداری»! یکی بود که پل می‌ساخت و اینها هم با شامورتی‌بازی، طعنه به رنگ سیاه می‌زنند، اول محرمی! برای همین ۲ متلک «۶ ماه دیگر» حکم برای ما نبرند، صلوات! اما نه! برای شادی روح شهدا، صلوات! عجب سبزی! عجب سفیدی! عجب سرخی! عجب اللهی! عجب شهدای باوفایی! پسر نوجوانی هم بود آنجا که گریه‌کنان همان شعار قدیمی را سر می‌داد؛ «این گل پرپر از کجا آمده، از سفر کرب‌وبلا آمده»! آری! استشمام کرده‌ایم سینه به سینه، نسل به نسل «گلبرگ سرخ لاله‌ها» را!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۹ دیدگاه

سخنی با ریاست محترم دستگاه قضا درباره‌ی حکم دادگاه اخیرم

«۶ ماه حبس تعزیری» چرا؟! «رحم به جوانی» چرا؟!

محضر آیت‌الله آملی
با سلام و احترام

صفر سال گذشته، ناظر بر برخی شامورتی‌بازی‌ها به جهت تخفیف و تحقیر زیارت باشکوه اربعین که هنوز هم در جریان است و اخیرا داد حضرت‌عالی را هم درآورد، متنکی اینستاگرامی نوشتم که با وجود حذف زودهنگام- تنها چند ساعت در پیجم بود!- با شکایت «معاونت حقوقی نهاد ریاست جمهوری» مواجه شد!

اولا علت حذف آن پست، نه عدول از مفاد آن، که عدم علاقه به ماندگاری تصویر بالای متن در اینستاگرامم بود! بنا به دلایلی، صرف ماندگاری تصاویری از دولتی‌هایی چون ابتکار و مولاوردی را مخل کلاس‌کار خود و شأن مخاطبم می‌دانم! الحمدلله عامه‌ی مردم هم متوجه منشک و روشک این جماعت شده‌اند! وقت‌شناسانی که به وقتش از دیوار سفارت شیطان بزرگ بالا می‌روند و به وقتش فرزند خود را مقیم آمریکا می‌کنند! من البته نمی‌دانم جمله‌ی بعد که می‌خواهم بنویسم، چند ماه حبس تعزیری دارد لیکن با تمام وجود معتقدم شماری از اعضای کابینه‌ی «پناه می‌برم به خدا از بستن دهان منتقدان» بیشتر «دولتِ دشمن» هستند تا «دولتِ دوست»! اوضاع کنونی واضح‌تر از آن است که آن‌چه نوشتم، شرح مصداق لازم داشته باشد!

ثانیا در تصاویر این پست، هم رأی دادگاه و هم عکس‌متن کامل دفاعیه‌ی خود را آورده‌ام! امید است مطالعه کنید! و ببینید آیا آن متن اینستایی، حکمی در حد «۶ ماه حبس تعزیری» می‌خواست؟! صدالبته در فراز پایینی حکم دادگاه، معطوف به «شرایط خاص متهم از جمله جوانی و ایضا تلاش در جهت کاهش آثار جرم به استناد مواد» چه و چه، آورده شده: «مجازات تعیینی مشروط را به مدت ۳ سال معلق می‌نماید تا در صورت عدم ارتکاب جرم مصرحه در ماده‌ی ۵۲ قانون اخیرالذکر، محکومیت تعیین شده بلااثر و الا به همراه مجازات جرم اصلی، قابل اجرا می‌باشد»!

ثالثا از آنجا که حکم مذکور، در سامانه‌ی ابلاغ و بسی دیرتر از زمان انشای حکم به دست حقیر رسیده، به نظر می‌رسد فرصت تجدیدنظر را از راقم این سطور گرفته باشد! ناظر بر گیروگور فراوان این سامانه، امیدوارم بتوانم اعتراض خود را به رأی صادره اعلام کنم!

حضرت آیت‌الله!

نه آن «۶ ماه حبس تعزیری» را می‌فهمم، نه این مثلا ترحمی که به جوانی حقیر شده! لیکن اگر ان‌شاءالله ناخواسته، هدف از صدور چنین حکمی، قلم‌کردن استخوان این قلم باشد و بدلش به یک نویسنده‌ی گل و بلبلی، با مدد از آن جمله‌ی زنده‌یاد «آل احمد» به عرض هر ۲ قوه‌ی مجریه و قضاییه می‌رسانم که اگر بنا بر فروش باشد، بازو را به حراج می‌گذارم و قلم را هرگز!

حضرت آیت‌الله!

از بعد روی کارآمدن دولت آقای روحانی، اقلا نیمی از هر سال را با قرار وثیقه، آزاد بوده‌ام و همواره در حال هروله بین دفتر روزنامه و مقر محکمه! و الحمدلله جز شکایت اخیر، از همه‌ی شکایت‌ها تبرئه شده‌ام! دولتی که حتی از متن «روشنفکر یعنی جلال و روحانی یعنی طالقانی» که درباره‌ی بایدها و نبایدهای ۲ حوزه‌ی روشنفکری و روحانیت بود هم شکایت کرد! که چی؟! که هر کجا در متنت «روحانی» آورده‌ای، منظورت «حسن روحانی» بوده! حال و با وجود این همه شکایت و نیز این حکم اخیر، ما باید به خدا پناه ببریم یا کی؟!

حضرت آیت‌الله!

امیدوارم اقلا یک قاضی یا یک وکیل یا یک حقوق‌دان، ناظر بر این متن، مشروح دفاعیه‌ام را کامل بخواند! شگفتا! محکوم در دادگاهی شده‌ام که معطوف بر انتشار متن در فضای مجازی «هیأت منصفه» نداشت، اما ابتدای حکم را چنان شدید و غلیظ بریده که تو گویی آن مختصر، متنی روزنامه‌ای بوده! و از سویی جا دارد بپرسم که مگر من کارمند دولت هستم که در «دادگاه کیفری مجتمع قضایی کارکنان دولت» محاکمه و محکوم شده‌ام؟!

اما حضرت آیت‌الله!

همواره نوشته‌ام که قوه‌ی قضاییه باید عدالت را بچسبد و مصلحت را نه! اگر مجال اعتراض به این حکم برای نگارنده وجود داشت که از آن استفاده خواهم کرد ولی هم به عرض شما برسانم که قاضی‌القضات باشید و هم به استحضار قاضی که حکم را صادر کرد! من هیچ شرایط خاصی ندارم! جوان هستم که باشم! فرزند شهید هستم که باشم! نویسنده‌ی انقلابی هستم که باشم! و حتی مدافع نامه‌ی اخیر شما به حضرت آقا هستم که باشم! اگر واقعا از نظر قوه‌ی تحت مدیریت شما، عقوبت آن متن «۶ ماه حبس تعزیری» است، کاش عوض ترحم کذا -که بعید نبود حالم را از کل نظام بهم بزند!- مرا رهسپار زندان می‌کردید! قدرمسلم، من هنوز هم به آن متن اینستایی وفادارم! و مسئول آشغال را هنوز هم از آشغال کف خیابان، آشغال‌تر می‌دانم! قاضی محترم، کاش بگوید برای آن روح‌الله که اهل جهنم را از بوی لجن بعضی روحانی‌ها در عذاب می‌دانست، چه حکمی در آستین دارد؟!

حضرت آیت‌الله!

در تنفرم از «قهرمان‌بازی» همین بس که وقتی در ایام ۸۸ نامه‌ام به حضرت‌عالی، حزب‌اللهی‌ها را سرمست کرد، مرد و مردانه آمدم و از فلان‌جا و بهمان‌جای آن نامه، عذرخواهی عمومی کردم! و این، آخرین بار نبود که فحش رفقا را به جان خریدم! کرارا شده که خودم با قید وثیقه آزاد باشم اما به رغم شماری از حزب‌اللهی‌های سطحی‌نگر، از اقدامات درست قوه‌ی قضا دفاع کرده باشم! و آخرینش نامه‌ی اخیر شما به رهبر! و قول می‌دهم در زندان هم، به وقت لزوم، دفاع کنم از کارهای درست قوه!

حضرت آیت‌الله!

در حریت و آزادگی این قلم همین بس که چه وقتی رئیس‌جمهور کنونی و چه وقتی رئیس‌جمهور قبلی، شما را و قوه‌ی قضا را مورد تاخت و تاز قرار دادند، هم از حضرت‌عالی و هم از قوه‌ی قضاییه دفاع کردم! و گمانم بیش از همه‌ی روزنامه‌نگاران! هست مطالبم در وبلاگم! و خوب می‌دانم مقابله با فساد دانه‌درشت‌ها چه کار سختی است! قطعا این‌ها را نمی‌نویسم که ترحم مضاعفی جلب کنم! حرفم این است؛ اگر آن متن اینستایی «۶ ماه حبس تعزیری» می‌خواست، چرا مدعی‌العموم در برابر این همه کثافت‌کاری روزنامه‌های زنجیره‌ای، ساکت است؟! واحیرتا که این سکوت گوش‌خراش، حتی صدای اعتراض شما را هم بلند کرد تا ۳ روز پیش از دادستان بخواهید در ماجرای اکاذیب روزنامه‌ی غربزده‌ی «شرق» و باز هم ناظر بر «توطئه علیه اربعین حسینی» ورود کند! و دوباره واحیرتا که ۳ روز گذشت و ما هیچ خبری در این باره نشنیدیم!

حضرت آیت‌الله!

مکرر گفته‌اید که در مقابله با هیچ فسادی، هیچ خط قرمزی ندارید! اگر آن متن اینستایی «۶ ماه حبس تعزیری» می‌خواست، مانده‌ام مگر چقدر گردن آقایان قالیباف و روحانی کلفت است؟! و مگر نه آنکه آقای قالیباف- جلوی چشم همه‌ی ملت!- آقای روحانی را متهم به بهره از رانت در تهیه‌ی خانه کرد؟! اگر دروغ گفته، چرا در دهان قالیباف نمی‌کوبید؟! و اگر راست گفته، چرا در دهان روحانی نمی‌کوبید؟! عاقبت، خط قرمز دارید یا نه؟! دقت شود! من همین الان هم جناب قالیباف را مناسب‌ترین فرد برای تصدی ریاست بر قوه‌ی مجریه می‌دانم اما واقعا در شگفتم از این همه تبعیض! یک کلام بیایید و روشن‌گری کنید که بفهمیم قالیباف دروغ گفته یا روحانی رانت‌خوار است! و هیچ شق سومی هم ندارد!

حضرت آیت‌الله!

بترسیم و بترسید از آن روزی که حتی من هم به این نتیجه برسم که شما و شماها، آن‌چه زیاد دارید همین «خط قرمز» است! یک سئوال! آیا اگر من هم وصل به این بزرگ یا آن بزرگ بودم، اصلا قوه‌ی قضا به این شکایت واقعا می‌خواهم بنویسم؛ مبتذل «معاونت حقوقی نهاد ریاست جمهوری» رسیدگی می‌کرد؟! تمنا می‌کنم متن دفاعیه‌ام را بخوانید!

حضرت آیت‌الله!

معطوف به شکایت بی‌وجه‌شان، رسما پذیرفته‌اند که آقای روحانی به سپاه توهین کرده! من البته در آن متن اینستایی، منظورم را هرگز لو نداده بودم! دفاعیه را بخوانید، می‌فهمید! حال سئوال این‌جاست؛ آیا من هم می‌توانم ۲ تا لیچار بار سپاه کنم و امیدوار باشم به بی‌خیالی قوه‌ی قضا؟! یا خون رئیس‌جمهور از جمهور رنگین‌تر است؟! براستی این «جمهوری روحانی‌ها» است یا «جمهوری اسلامی»؟!

حضرت آیت‌الله!

ان‌شاءالله از خدا بترسم و از زندان، نه!

ارسال شده در صفحه اصلی | ۴ دیدگاه

جمعه‌ی جلال

وطن امروز ۱۷ شهریور ۱۳۹۷

خسته از «آپارتمانیسم» این بدریخت‌ترین مظهر مدرنیسم که حقیقتا نفس‌مان را تنگ کرده، نشسته‌ایم در خانه‌ای که «حیات» دارد؛ با ت ۲ نقطه! و «حیاط» دارد؛ با ط دسته‌دار! خانه‌ای که آقاجلال، هم معمارش بود، هم بنایش! خانه‌ای که سیمین‌خانوم، رسم امانت به‌جا آورد و حفظش کرد! همان‌طور که بود! همان‌طور که جلال خواسته بود! همان‌طور که جلال ساخته بود! زن باکلاس، این‌جور کلاس کار مرد را حفظ می‌کند! و من به این خانه، فراتر از یک «موزه» به چشم یک «پناهگاه» نگاه می‌کنم! پناهگاهی برای این همه آه بلند که می‌کشیم! بلندتر از ارتفاع کاخ‌های شهر! ممنون حضرت آل احمد، بابت این یادگاری! ۵۰ سال گذشت از آن روز که تو از اسالم، سالم برنگشتی و داغت برای همیشه ماند در دل دوستدارانت اما چه خوب که در کتاب، قلم تو و در این حیاط، قدم تو الی‌الابد برای ما مانده است! حرص را خودت خوردی و ناظر بر امانت‌داری پسندیده‌ی همسرت، ارث را گذاشتی برای ما! به شهادت «سنگی بر گوری» این اواخر، همه‌ی قصه‌ی زندگی‌ات، غصه‌ی نداشتن بچه بود! و حالا بشنو! این صدای ونگ‌ونگ فرزندان تو و سیمین است! آنهم در خانه‌ات! یعنی دلم می‌خواهد زل بزنم به آسمان بالای این حیاط حوض‌دار، بلکه چشمم به جمال «مدیر مدرسه» روشن شد! می‌شنوی حضرت جلال؟! دلم حتی برای صدای تق‌تق عصای خانم دانشور تنگ شده! چقدر باکلاس، عصا برمی‌داشت همسرت! تنها باری که دیدمش، در امام‌زاده‌ی تجریش بود! و پیرزن تنها بود! در جایی که عمارتش حیاط داشت و حیاطش حوض و حوضش آب و آبش حیات! درست مثل همین جا! جایی که می‌توان آسمان را به‌راحتی دید و دمی به آسودگی نفس کشید! عوض آن مرگ مشکوک، زندگی‌ات به شکل غریبی کوک بود آقاجلال! و هنوز هم کوک است! روشنفکر بودی و متعهد بودی و منتقد بودی و می‌نوشتی و می‌خروشیدی و فریاد می‌زدی که «اگر می‌خواهی بفروشی، همان به که بازویت را؛ قلم را هرگز!» اما قبل از همه‌ی اینها، در وهله‌ی اول «آدم» بودی! آنقدر آدم که بفهمی کجا وقت «کسی» است و کجا موسم «خسی»! ای بسا منورالفکر و روحانی و که و که که فقط «کسی در میعاد» هستند و هرگز به رتبه‌ی «خسی در میقات» نمی‌رسند! و این همان والامرحله‌ی بندگی است! جایی که آدمی از همه‌ی خود بگذرد و‌ تنها خدا را ببیند! شگفتا! تو از «حزب توده» بریدی اما از «توده» نه! و ماندی تا آخر، با مردم! اگر چه گاه بدعت‌های‌شان را که تصور می‌کردند سنت است، نقد می‌کردی! ظاهرش آن است که عمر تو به انقلاب، قد نداد ولی تو خود تجسم انقلاب بودی! روزی علیه این راه رفته! روزی علیه آن راه رفته! و دگرروز علیه خودت! که تو تجسم انقلاب درونی بودی! و قیام علیه نفس! و نادم و پشیمان از سال‌های بی‌نمازی! من هم اعتراف کنم؛ دلم می‌خواهد بعد از عمری بی‌نمازی، چند رکعتی نماز بخوانم به امامت صداقتت! و اقتدا کنم به بلندای حریتت! همان حریت ناب که مظلومیت شیخ شهید عصر مشروطه را تاب نیاورد! و شجاعانه از «علامت استیلای غربزدگی» نوشت! واقعا تو که بودی آقاجلال که هم شاهک عاری از مهر را می‌زدی و هم شاه درون خود را! و اشتباهات خود را! گاهی مطمئن می‌شوم که در فرهنگ لغت منوالفکران غربزده، هر لغتی هست الا این عذرخواهی لعنتی! رأی‌شان همه درست است و راه‌شان همه راست! هدایت کن به صراط مستقیم پرهیز از منیت، همه‌ی ما را خدایا! کاش روحانی ما، روراستی و آزادگی طالقانی را داشت و روشنفکر ما حریت و شجاعت جلال را! کجایید ابوذرهای مخالف زر و زور و تزویر؟! خسته از این همه «تَکرار سیاست» دلم «تِکرار صداقت» می‌خواست که آمده‌ام اینجا! اینجا چه جای خوبی است! اینجا خانه‌ی مردی است که به مخاطبش دروغ نمی‌گفت! و او را بازی نمی‌داد! اینجا خانه‌ی مردی است که حتی در روزگار فرار از دین هم هرگز خود را برتر از خدا ندید! اینجا خانه‌ی مردی است که خودش روشنفکر بود اما چشم بر خیانت روشنفکران نبست! حکایت مطهری که خودش روحانی بود اما به نقد حوزه نشست! اینجا خانه‌ی مردی است که از بس کاریزمای روشنفکری داشت، همه فراموش کردیم ذات قلمش را! و سبک نگارشش را! و ایجاز جملاتش را! و اعجاز بیانش را! اگر «نظم نو» به «نیما» می‌نازد، باید این را هم نوشت که «نثر نو» تا خرخره مدیون «جلال» است! اعتراف کنیم که هنوز هم حج‌نوشتی بهتر از «خسی در میقات» نداریم! آن روزی که زنده‌یاد آل احمد از لزوم گرداندن حج توسط همه‌ی کشورهای اسلامی نوشت، سال‌ها فاصله بود تا حج خونین! و تا منای خونین! و اغلب آثار جلال، همین قدر مؤثر برای زمان فعلی هستند! آیا وقتی وعده‌ی خدا ذیل قول کدخدا تصویر می‌شود و وقتی جان چشم‌آبی ایفل‌نشین از جان کودکان یمن و‌ بحرین و فلسطین، گران‌تر است و وقتی همه‌ی امور کشور را معطل نتیجه‌ی مذاکره با غرب می‌کنند، کدام کتاب را باید خواند الا «غربزدگی»؟! آیا وقتی روشنفکر ما از مردم پول می‌گیرد تا برای زلزله‌زدگان خانه‌ای ساخته شود و هیچ اطلاعی از سرنوشت این پول هنگفت نیست، کدام کتاب را باید خواند الا «در خدمت و خیانت روشنفکران»؟! آری! جلال، روشنفکر متعهدی بود که دیروز اما برای امروز نوشت! و در قلمش نوعی حکمت و آینده‌نگری داشت بلکه سخنش به درد فردای جامعه هم بخورد! و همین است راز اینکه نیم‌قرن بعد از مرگ جلال، هرگز خورشید «نون والقلم» در ما غروب نکرده! نترسیدن از ناسزاها و نهراسیدن از نقد خود و مواجهه‌ی همیشه صادقانه با مخاطب و اعتدال در انتقاد، از دیگر مؤلفه‌های جلال است! به وضع امروز نگاه کنید! «کلید» قلم آزاده و قدم حر آل احمد بود، نه آن چه در انتخابات، نشان‌مان دادند! پس مهم‌تر از ریش، ریشه است! و الحق که جلال، مرد ریشه‌داری بود! همه‌ی بدبختی ما از آن روزی شروع شد که توهم زدیم دهه‌ی جلال گذشته! و دهه‌ی شریعتی گذشته! و دهه‌ی طالقانی و بهشتی و مطهری گذشته! و دهه‌ی کتاب گذشته! باشد که توبه کنیم! و برای این بازگشت، کجا بهتر از خانه‌ی جلال؟! نه! اینجا غار اصحاب کهف نیست! امام‌زاده نیست! مرده هم زنده نمی‌کند! اینجا فقط یک «خانه» است اما خانه به معنای «پناهگاه»! جا دارد از شر این مجازستان پوچ که همه‌ی ما را دارد سطحی بار می‌آورد و نیز از شر این شهر شلوغ پر از دود و بوق و دروغ، دمی پناه بیاوریم به این خانه‌ی اصیل! در و دیوارش را نگاه کنید! آجرهایش را! کتاب‌هایش را! حیات و حیاطش را! حوضش را! به خدا آن جام جم که در فضای مجازی دنبالش می‌گردیم، در همین خانه است! گاهی بیاییم اینجا! گاهی نفس بکشیم در خانه‌ی محبوب! اینجا مثل همین اباطیل، ونگ‌ونگ هم که بکنی، بدل به فاتحه‌ای می‌شود برای شادی روح زن و مردی که خدا می‌داند چقدر آرزوی بچه داشتند! یا جلال و یا سیمین! دیر به دنیا آمدیم اما عاقبت آمدیم!‌ بشنوید! این صدای ونگ‌ونگ بچه‌های شماست در خانه‌ای که حیات و حیاط را با هم دارد! ما بچه‌های پرورش‌گاه قلم و قدم آل احمدیم! و ۵۰ سال بعد از غروب جلال، تازه می‌خواهیم طلوع کنیم! کوک کن زندگی فرزندان خود را، نیم قرن بعد از آن مرگ مشکوک، حضرت آل احمد! «نفرین زمین» دامن ما را گرفت و اینک باید ببینیم اسم کوچه‌ای که خانه‌ی تو یعنی همان آشیانه‌ی ما در آن واقع است، هیچ اسمی نباشد الا «بن‌بست ارض»! حیات مستور در حیاط خانه‌ات اما قبول کن که «آزادراه سما» است! سلام و صلوات خدای واحد احد بر تو باد، حضرت آل احمد! و بر همسر و همسفرت که جَلال ما را با همان لهجه‌ی شیرازی تلفظ می‌کرد؛ «جِلال»! بعد از تو زود، پیر شد اما قلعه را حفظ کرد! لابد می‌دانست بچه‌ها در راهند و پناه می‌خواهند! لابد می‌دید امروز را…

ارسال شده در صفحه اصلی | ۸ دیدگاه